داستان کودکانه شنگول و منگول و حبه انگور
یک خانم بزه بودکه چندتا بچه داشت. اسم بچههاش شنگول، منگول و حبه انگور بود. مامان بزی هر روز برای پیدا کردن غذا به دشت و چراگاه میره. یک روز که مامان بزی میخواسته به دشت بره به سه تا از بچههاش میگه مراقب خودتون باشین و در خونه رو روی افراد غریبه باز نکنید. چون مامان بزی فهمیده بود که در همسایگیشون یک گرگ زندگی میکنه و منتظر یک فرصت هست تا بچهها را بدزده.
به همین خاطر به بچههاش میگه هرکی در زد اول از سوراخ کلید خوب نگاه کنید، اگر من بودم در رو باز کنید. بچهها هم قبول کردند.
مامان بزی خونه رو ترک میکنه و میره. بچهها تو خونه تنها میمونن. گرگ که متوجه میشه بچه ها تنهان، پیش خودش میگه الان فرصت خوبیه که برم و بچه بزها رو بدزدم.
گرگ به دم در خونه مامان بزی میره. در میزنه. بچه ها که مامانشون بهشون گفته بود اول از سوراخ در نگاه کنید و مطمئن بشید منم، اول از سوراخ در نگاه میکنن.
بیشتر ببینید: داستان های کودکانه جذاب
بچه ها میگن : کیه کیه در میزنه
گرگ میگه: منم منم مادرتون علف آوردم براتون
بچه ها میگن: تو مادر ما نیستی مادر ما صداش نازکه
گرگ صداش رو نازک میکنه و میگه: منم منم مادرتون علف آوردم براتون
دوباره بچهها می گن: اگه راست میگی دستت رو به ما نشون بده
گرگ دستش رو به بچه ها نشون میده
بچه ها میگن: نه نه تو مادر ما نیستی مادر ما دستش سفیده.
گرگ که متوجه میشه که بچهها در رو براش باز نمیکنن به خونه بر میگرده. پیش خودش فکر میکنه که چه جوری میتونه بچه بزها رو راضی کنه که در رو براش باز کنن. به همین خاطر تمام دستاش رو با آرد سفید میکنه و دوباره به خونه بچه بزا میره.
دوباره گرگ در میزنه و بچه بزا می گن: کیه کیه در میزنه
گرگ با صدای نازک میگه: منم منم مادرتون علف آوردم براتون
بچه بزا می گن: دستات رو به ما نشون بده
گرگ که دستاش رو با آرد سفید کرده بوده، دستش رو نشون میده
دوباره بچه بزها میگن: اگه راست میگی پاهات رو به ما نشون بده
گرگ پاهاش رو به بچه بزها نشون میده
بچه بزها میگن: تو دروغ میگی پاهای مادر ما قرمزه تو پاهات قرمز نیست.
ببینید: کتاب داستان اختصاصی
گرگ که حسابی از دست شنگول، منگول و حبه انگور کلافه شده بود. میره و به پاهاش حنا میزنه و دوباره برمیگرده.
تق تق منم منم مادرتون، علف آوردم براتون
بچه بزیها میگن: اگه راست میگی دستات رو به ما نشون بده
گرگ دوباره دستاش رو نشون میده
دوباره بچه بزیها میگن: پاهات رو به ما نشون بده
گرگ که ایندفعه پاهاش رو حنا زده بود، پاهاش رو نشون میده
شنگول و منگول و حبه انگور دیگه گول آقای گرگ رو می خورن و در رو باز میکنن.گرگ سریع میاد توی خونه و شنگول و منگول رو میدزده و میخورتشون. اما حبه انگور که قایم شده بوده رو پیدا نمیکنه.
وقتی مامان بزی بر میگرده حبه انگور، تمام داستان رو برای مادرش تعریف میکنه. خانم بزی میره خونه گرگ و میگه کی خورده منگول من رو کی برده شنگول من رو.
گرگ میگه من خوردم منگول تو رو من بردم شنگول تو رو
مامان بزی میگه پس منم میام به جنگ تو
بز فردا به پیش گاودوش میره تا شیرش رو بدوشه و باهاش خامه و سرشیر درست کنه. خامه و سرشیر بر میداره و میره پیش سوهان کار تا شاخ هاش رو تیز کنه.
گرگ هم میره پیش دلاک تا براش دندوناش رو تیز کنه. دلاک به گرگ میگه پس مزدش چی میشه؟ گرگ میگه مگه مزدم میخواد. دلاک میگه بله که میخواد
گرگ میره و یک کیسه پر هوا میکنه و برای دلاک میاره. دلاک هم میگه باشه یک کاری میکنم که هرگز یادت نره.
دندونهای گرگ رو میکشه و به جاش دندونهای پنبهایی براش میزاره.
روز جنگ گرگ و خانم و بز فرا میرسه. هر دو وسط میدون جنگ به هم حمله میکنن. گرگ که دندوناش از پنبه بوده دندوناش میافته و به جاش بز که شاخاش رو تیز کرده بوده به گرگ حمله میکنه و گرگ رو میکشه و شنگول و منگول را از شکم گرگ بدجنس نجات میده.
منبع: قصه شنگول و منگول